شخص بدهکاری به زندان افتاده بود. هر غذایی به زندان میآمد، به هیچ کس امان نمیداد و همه را خود میخورد. زندانیان که از دستش به ستوه آمده بودند؛ موضوع را با قاضی در میان گذاشتند. قاضی دستور داد او را در شهر بچرخانند و جار بزنند که وی بدهکار و فقیر است و کسی به او نسیه، وام یا امانتی ندهد و از این پس اگر کسی از او شکایت کرد؛ دادگاه شکایت او را نمی پذیرد.
گفت قاضی مفلسی را وانما
گفت اینک اهل زندانت گوا
جمله اهل محکمه گفتند ما
هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
فهرست محتوا:
00:00 نقل داستان
02:51 شعرخوانی
06:02 موسیقی و نوازندگی سنتور
نوازنده موسیقی: خانم زینب قائدی
توضیح: شعر انتهای ویدیو خلاصه و برخی واژه ها، تغییر داده شده است.
لطفاً برای حمایت از ما، این کانال را دنبال کنید تا امکان ساخت ویدیوهای بیشتر فراهم گردد.
از آنجایی که ویدیوهای این کانال به صورت کاملاً اختصاصی و با کسب اجازه از صاحبان اثر تهیه می گردد؛ هرگونه بازنشر آن در سایر رسانه ها، فقط با دریافت اجازه از این کانال امکانپذیر است.