حکایت طنز دزد پیاز از عبید زاکانی

حکایت طنز عبید زاکانی

یکی در باغ خود رفت. دزدی را دید که با کوله بار پیازی بر پشتش فرار می کند.
گفت: در این باغ چه کار داری؟
گفت: بر راه می گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت!
گفت: چرا پیاز برکندی؟
گفت: باد مرا می ربود، دست در بند پیاز می زدم، از زمین بر می آمد!
گفت: این هم قبول ولی چه کسی پیازها را جمع کرد و به پشت تو بست؟
گفت: به جان خود قسم که من نیز در این فکر بودم، که آمدی!

موسیقی: میم رسولی

توضیح: برخی واژه های حکایت و همچنین قسمت کوتاهی از موسیقی، تغییر داده شده است.

لطفاً برای حمایت از ما، این کانال را دنبال کنید تا امکان ساخت ویدیوهای بیشتر فراهم گردد.

از آنجایی که ویدیوهای این کانال به صورت کاملاً اختصاصی و با کسب اجازه از صاحبان اثر تهیه می گردد؛ هرگونه بازنشر آن در سایر رسانه ها، فقط با دریافت اجازه از این کانال امکان‌پذیر است.

مشاهده ویدیو:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *