آخر موسم پاییز که فصلی است غم انگیز و شود ابر، گوهر ریز و دوصد درد و مرض نیز به هر مفلس بی چیز، شود حمله ور و پاک دراندازدش از پای، یکی مرد نگون بخت، شنیدم که بسی سخت، گرفتار زکامی شد و از سرفه و عطسه بسیار، به …
ادامه مطلب »ضرب المثل صد من یه غاز!
این ضرب المثل با عنوان های “صد من یه غاز” یا “صد تا یک غاز” به کار برده میشود. در گذشته از واحد “من” برای اندازه گیری وزن استفاده میشد. هر من برابر با سه کیلوگرم و “صد من” معادل سیصد کیلوگرم است. حال سوال اینجاست که چه ارتباطی بین …
ادامه مطلب »داستان زن زشت و شوهر کور از تحفه الاحرار جامی
خواست یکی کور، زنی زشت روی کینه وری، طعنه زنی، زشت خوی از شبه اش چهره سیه رنگ تر وز سپرش جبهه پر آژنگ تر
ادامه مطلب »داستان دختر زیبا و مرد حیله گر
دهقانی، مبلغی به مردی بدهکار بود و توانایی بازپرداخت آن را نداشت. مردِ طمعکار که متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس دهد، پیشهاد کرد اگر دختر دهقان با او ازدواج کند، قرض دهقان را می بخشد. دختر دهقان از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و قبول …
ادامه مطلب »ضرب المثل دو قورت و نیمش باقیست!
این ضرب المثل زمانی به کار می برند که فردی به قصد خیرخواهی به كسی محبت می كند ولی فردی که مورد محبت واقع شده، طمع کرده و مانند طلبكاران رفتار می کند. در این موقع می گویند: عجب آدم طمعكاری است؛ تازه هنوز دو قورت و نیمش هم باقیست!
ادامه مطلب »حکایت طنز دزد پیاز از عبید زاکانی
یکی در باغ خود رفت. دزدی را دید که با کوله بار پیازی بر پشتش فرار می کند. گفت: در این باغ چه کار داری؟ گفت: بر راه می گذشتم ناگاه باد مرا در باغ انداخت! گفت: چرا پیاز برکندی؟ گفت: باد مرا می ربود، دست در بند پیاز می …
ادامه مطلب »اصطلاح پهلوان پنبه
در برخی از جشن ها، افراد، لباسهای خاصی به تن میکردند. مثلاً دلقکی لاغر اندام و نحیف، لباسی بر تن میکرد و با قراردادن پنبه در آن، از خود هیکلی پهلوانی میساخت و به نمایش حرکات پهلوانان در نزد مردم میپرداخت. اصطلاح «پهلوان پنبه» به فردی اطلاق میشود که چیزی …
ادامه مطلب »ضرب المثل برگ سبزی است تحفه ی درویش
در این ویدیو به بیان وجه تسمیه ضرب المثل (زبانزد) برگ سبزی است تحفهی درویش می پردازیم. این ضرب المثل زمانی به کار می رود که فردی می خواهد هدیهای با ارزش مالی کم بدهد و برای تواضع و حفظ احترام میگوید: «برگ سبزی است تحفهی درویش»
ادامه مطلب »داستان مرد بدهکاری که به زندان افتاده بود از مثنوی مولانا
شخص بدهکاری به زندان افتاده بود. هر غذایی به زندان میآمد، به هیچ کس امان نمیداد و همه را خود میخورد. زندانیان که از دستش به ستوه آمده بودند؛ موضوع را با قاضی در میان گذاشتند. قاضی دستور داد او را در شهر بچرخانند و جار بزنند که وی بدهکار …
ادامه مطلب »آموزش خط میخی – تبدیل خط میخی به فارسی – نام شما به خط میخی
در این ویدیو با خط میخی و زبان فارسی باستان آشنا میشویم.
ادامه مطلب »داستان کوتاه آن سوی پنجره
در آسایشگاهی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. آندو هر روز با هم صحبت میکردند و بیماری که تختش کنار پنجره بود، تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید، برای هم اتاقیش توصیف میکرد. تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت. مرد دیگر تقاضا کرد که تختش …
ادامه مطلب »ضرب المثل از شیرمرغ تا جان آدمیزاد!
در این ویدیو به ریشهی تاریخی ضرب المثل (زبانزد) از شیرمرغ تا جان آدمیزاد میپردازیم. به نظر شما منظور از شیر مرغ چیست؟! مرغ که اصلاً شیر ندارد!
ادامه مطلب »داستان ناصرالدین شاه و زغال فروش
نقل است؛ ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکهی سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به زغالفروشی افتاد. سرتاپای زغالفروش سیاه شده بود و منظرهی وحشتناکی را بوجود آورده بود! ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورد و به زغالفروش گفت: جهنم بودهای؟!…
ادامه مطلب »شعر طنز نصیحت تاجر خسیس به پسرش
شعر طنز نصیحت تاجر خسیس به پسرش – کار کم و سود زیاد! یکی از جملهی تجار که میبود پی درهم و دینار؛ داشت ثروت بسیار! داشت این تاجر مُمسِک پسری. چون پدر خویش ز حد بیش فرومایه و دونطینت و طماع.
ادامه مطلب »ضرب المثل کلکش را کندند! کلک کسی را کندن! داستان جالب
این ضرب المثل (زبانزد) به معنی شرّ کسی را کم کردن یا کسی را از میان برداشتن یا اخراج او از جایی یا کاری است. ریشه این زبانزد به دورانی برمیگردد که برخی دورهگردها در کنار شهرها به شغل آهنگری میپرداختند.
ادامه مطلب »حکایت مرد ساده، گوسفند و دزدان از کلیله و دمنه
سادهدلی گوسفندی خرید. در راهِ بازگشت به گروهی از دزدان حیلهگر برخورد کرد. دزدان با دیدن گوسفند چاق و فربه، طمع کردند و تصمیم گرفتند که او را بفریبند و گوسفند را نصیب خود کنند. ادامه ماجرا را در ویدیو دنبال کنید.
ادامه مطلب »شعرخوانی مولانا – دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
شعرخوانی مولانا دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
ادامه مطلب »حکایت من طبیبم!
نقل شده است، رندی در قحطسالی، گرسنه به دهی رسید، شنید که رئیس ده رنجور است، آنجا رفت و گفت: من مردی طبیبم! به او گفتند پس رئیس ده را درمان کن. وی گفت: علاج او آن است که یک مَن روغن و یک مَن عسل بیاورید؛ بیاوردند. در کاسه …
ادامه مطلب »حکایت مرد خیاط و شاگرد زرنگ
روزی خیاطی، کاسهای عسل به دکان برد. برای اینکه شاگردش آن را نخورد به او گفت در این کاسه زهر است! اگر بخوردی هلاک شوی! خیاط که خیالش راحت شده بود، دکان را ترک کرد تا به سراغ کاری رود. شاگرد فرصت را غنیمت دید. ادامهی داستان را در ویدیو …
ادامه مطلب »ضرب المثل بدم، بمیر و بدم
مردی بود که پسر جوانی داشت و پسر تنبلی می کرد و سرکار نمی رفت. پدر که از این وضعیت خسته شده بود، روزی در کنار دوستانش شروع به درد دل کرد. مرد آهنگری صحبت های پدر را شنید، به نزد مرد رفت و گفت پسرش را به او بسپارد. …
ادامه مطلب »